گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

در این وبلاگ مطالب مفید،جالب و آموزنده ای در رابطه با شطرنج،کامپیوتر و فناوری اطلاعات،دین و مذهب،شعر و ادبیات، سرگرمی و... قرار خواهد گرفت.در صورتی که لینک های دانلود یا فایل های دانلود شده ، مشکلی دارد لطفا اطلاع دهید تا در اسرع وقت اصلاح شود. لطفا بنده رو از نظرات خودتون محروم نفرمایید.

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۰۹:۲۲ - محمدی
    سلام
نویسندگان
وب سايت ختم قرآن مجيد وب سايت ختم صلوات

۳۰۳ مطلب با موضوع «اشعار زیبا» ثبت شده است

۱۶
مرداد
۹۲

سعید بیابانکی

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

سپیده سر زد و ما از شب قفس رفتیم

چنان پرنده شدیم وز دسترس رفتیم



ز دور آبی دریای عشق پیدا شد

چو رود زمزمه کردیم و یکنفس رفتیم

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت



بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت



در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲
 
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید
 
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم
 
خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

خبری نیست از پرستوها،گفته بودند برنمی‌گردند
آسمان سیاه شهر مرا، این کلاغان سیاه‌تر کردند

 

شاخه‌ها هیزمی رسیده شدند، میوه‌ی تلخ شاخه حسرت شد
چشم من خشک و زرد می‌بیند یا درختان شهر من زردند؟

 

شعبده بازی است در هر کنج، شهر در باورش نمی‌گنجد
باغبان‌ها به باغ دل دادند، از گل پونه مار پروردند

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟

کز زخمه‌ی آن نه فلک اندر تک و تاز است

آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص

خود جان و جهان نغمه‌ی آن پرده‌نواز است

عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند

کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

عراقی :

هر دلی کو به عشق مایل نیست

حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست

زاغ گو، بی‌خبر بمیر از عشق

که ز گل عندلیب غافل نیست

دل بی‌عشق چشم بی‌نور است

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

 

خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد


خداگو حاجی مردم فریب است
خداجو مومن حسرت نصیب است


خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا،فکر دگر نیست 

مهدی سهیلی 

 

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲
بیا بیا دل ستم دیده ی مرا عاشق تر کن
بیا بیا دل چو آتش به سینه را خاکستر کن
 
تو جان شیرینی عشق آفرینی
در آسمان دل من مه و پروینی
 
بیا تو ای جانانم بیا بسوزان جانم
که بیش از این ننشانی در آتش هجرانم
بزن شرر ها بر آشیانم
  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

  • سید شهاب طاهری