گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

در این وبلاگ مطالب مفید،جالب و آموزنده ای در رابطه با شطرنج،کامپیوتر و فناوری اطلاعات،دین و مذهب،شعر و ادبیات، سرگرمی و... قرار خواهد گرفت.در صورتی که لینک های دانلود یا فایل های دانلود شده ، مشکلی دارد لطفا اطلاع دهید تا در اسرع وقت اصلاح شود. لطفا بنده رو از نظرات خودتون محروم نفرمایید.

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۰۹:۲۲ - محمدی
    سلام
نویسندگان
وب سايت ختم قرآن مجيد وب سايت ختم صلوات

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۵۲ ب.ظ

معرفترین و ماندگارترین شعر یوسفعلی میر شکاک

دریا! دریا! صبور و سرد چرایی
دست گشادی نیاز را و نشستی
دیری در معبد سکوت سترون
بر دل داغ هزار سرو سیه پوش
در سر تصویر مرگ سرخ سیاووش
در چشم اما عبور آتش و آهن


دریا! با تازیانه های فرنگان
خونین بر گرده ات گشاده زبانها
تا کی خواهی صبور و سرد به جا ماند؟
لختی یاد آر از آن شکوه که پژمرد
چون زخمی شعله ور که در جگر من
دیوی شد ژرف کاو و جان مرا خورد

لختی یاد آر، نیمروز نه این بود
خسته، خراب، آستین پر از ستم و سنگ
بر شده بر بام آسمانش فغانها
یاد آر از تاجبخش و رخش ظفرپوی
وز پی فرّ و فروغ روی فرامرز
آنگاه، آیینه گزین خداوند
تفته تر از تفتان، آفت دل گشتاسب
زاده ی سام، آفتاب زاد دماوند

دریا! تنها نه نیمروز گرفتار
در نفس سهمناک باد فرنگ است
فتنه ی آن دیو، هرچه چشم پریوار
عطسه ی آن اژدها، هرجا جنگ است

از بس آمد شد غریبه ی غربی
موج دروغین گرفته گرم به سیلی ت
دریا! راضی مشو فرنگ بریزد
خون سیاوُش وشان به دامن نیلی ت

بر تو نه بسیار گام ها زده ام من
با دل اندوهناک در شب روشن؟

دریا! آه ای دل دریده ی سهراب!
خون منی، نقش تازیانه ی بهرام!
اشک منی بر تن فسرده ی بیژن!
آه خلیج شکسته! تیشه ی فرهاد!
تا کی در بیستون شیون شیرین
نفرین مادران شیفته در باد؟
نعش جوانان به روی شانه ی گرداب؟

دیدی آه ای خلیج خون نیاکان
سیمرغ خونچکان چگونه فرو ریخت؟
دیدی و از شرم خویش در پس هر پلک
چشمی پنهان شدت، چو ماتم پاکان


در دل دروای من _سراب ستمکار_
ایرانم من خلیج! مرغ گرفتار
بالی خون حسین در شب موعود
بال دگر، خون پر فشان «فرود»م
کز تب روزی که «توس» می زندم راه
می شکفد چشم تر، در آتش و دودم

دریا! دامان سبز من که در آتش
سرختر از دوزخی و لانه ماران
امواجت هرکدام، گور گلی سرخ
گردابت نعش سرنگون سواران

ایران می گفت و باد با خود می برد
بر هر موج از خلیج خونین، خاموش
آینه ای ارغوانی از شب تاراج
چیزی می شد در آفتاب فراموش

دریا! دریا! سمندرسفر رنج
صاحب زنجی کن از کنام برون آی

 

  • سید شهاب طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی