گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

در این وبلاگ مطالب مفید،جالب و آموزنده ای در رابطه با شطرنج،کامپیوتر و فناوری اطلاعات،دین و مذهب،شعر و ادبیات، سرگرمی و... قرار خواهد گرفت.در صورتی که لینک های دانلود یا فایل های دانلود شده ، مشکلی دارد لطفا اطلاع دهید تا در اسرع وقت اصلاح شود. لطفا بنده رو از نظرات خودتون محروم نفرمایید.

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۰۹:۲۲ - محمدی
    سلام
نویسندگان
وب سايت ختم قرآن مجيد وب سايت ختم صلوات

۶۰۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۲
مرداد
۹۲

 

بیانیه استاد بزرگ گری کاسپاروف

به مناسبت درگذشت بابی فیشر

با مرگ بابی فیشر ٬ شطرنج یکی از چهره های بزرگ خود را از دست داد . جایگاه و شهرت فیشر به عنوان قهرمان جهان ناشی از شخصیت کاریزماتیک و جنگنده همراه با بازی مهار نشدنی او بود . من لرزه های بازی او را هنگامی که ۹ ساله بودم در مقابل بوریس اسپاسکی در قهرمانی جهان ۱۹۷۲ ریکیاویک ٬ به خاطر می آورم . آمریکایی که نه تنها به خاطر شجاعتش در بازی شطرنج بلکه به خاطر رک گویی ٬ حتی بعد از آن حامیانی در اتحاد جماهیر شوروی داشت و بسیاری از هم وطنان من هر چند خاموش به او توجه داشتند .

شطرنج زیبای فیشر و بازی های جاودان او برای همیشه به عنوان ستون های مرکزی تاریخ بازی های ما باقی خواهد ماند و داستان بت شکن بروکلینی که از نبوغ به قهرمانی جهان اوج گرفت ، دارای همتاهای اندکی برای روایت است .

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


 

گزارشی که در زیر ملاحظه می فرمایید در سال 1998
در وبسایت Kasparov.com منتشر شده است :


در آغاز یک سوال نسبتاً مهم را طرح می کنم ایا شما از اینکه قهرمان جهان نشدید تاسف می خورید ؟
- نه٬ نمی دانم چگونه بگویم من نمی خواهم در مورد این موضوع حرفی بزنیم، شما انتظار دارید که من بگویم این غم انگیزترین حادثه زندگی ام بوده است آیا این طور نیست؟ اکنون من درک می کنم که در آن زمان بازیکنانی بهتر از من وجود داشتند.

به هر حال شما جزء پنج بازیکن برتر اواخر دهه ۱۹۶۰ بودید و در هر دوره ای اتفاقی شما را از رسیدن به تاج قهرمانی باز می داشته است.
- نه چیزی وجود نداشت. باید معقول بود من در آن زمان با بازیکنان برجسته ای روبرو بودم.

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان              که مرآن راز توان دیدن و گفتن نتوان!

که شنیدست نهانی که درآید در چشم؟                 یا که دیدست پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه               در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

چون بسویم نگری لرزم و با خود گویم               که جهانی است پر از راز بسویم نگران

بسکه در راز جهان خیره فروماند ستم               شدم از دیدن همراز جهان سرگردان

چه جهانی است ؟ جهان نگه؛آنجا که بود                 از بدو نیک جهان هر چه بجویند نشان

گه از او داد پدید اید و گاهی بیداد                     گه از او درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر نمودی از این                       نکه دشمن پر کینه نشانی از آن

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲

در خدمت خلق بندگی ما را کُشت        وز بهر دو نان دوندگی ما را کُشت

هم محنت روزگار و هم منت خلق         ای مرگ بیا که زندگی ما را کُشت

 

علی اشتری (فرهاد)

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲

 

زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
تا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آورد
ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد
هرگز نشنیده‌ام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغست

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

 

آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو می‌باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


 پستی گرفت همت من زین بلند جای


نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلندجای
آرد هوای نای مرا ناله‌های زار
جز ناله‌های زار چه آرد هوای نای؟
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملک است حصن نای
من چون ملوک سر ز فلک بر گذاشته
زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای

  • سید شهاب طاهری
۱۲
مرداد
۹۲


دیگران کاشتند و ...


شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعه‌ای
که در آن بود مردم بسیار
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
که به فصل بهار سبز شود
گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟
پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می‌کنی به زمین
جوز ده سال عمر می‌خواهد
که قوی گردد و به بار آید
تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟»
مرد دهقان به شاه کسری گفت:
« مردم از کاشتن زیان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند»

 

ملک الشعرای بهار

  • سید شهاب طاهری