پیدایش شطرنج
پیدایش شطرنج
یکی از غنی ترین منابع تاریخی و ادبی ما همان دیوان فردوسی فرزانه است که پیدایش شطرنج را به شکلی زیبا در قالب داستان حماسی خود به نظم در آورده که یگانه منبع کامل در ادب پارسی است.
قسمتهایی از سروده بلند شاهنامه ، داستان (گو)و(طلحند)وپیدایش شطرنج که به صورت نثر و نظم در آورده شده :
که در هند مردی سر افراز بود که با لشکر و خیل و با ساز بود
خنیده بهر جای جمهور نام بمردی بهر جای گسترده گام
چنان پادشا گشته برهندوان خردمند و بیدار و روشن روان
و زنی داشت هوشمند،هنرمند، با دانش وبی گزند.شبی از آن شاه پسری بزاد و پدر نام آن جهاندار را(گو)نهاد. روزگاری بس بر نیآمد که ناگهان شهریار بیمار شد.به کدبانوی خود اندرزهابداد و بمرد و جهانی پر از داد به (گو)بسپرد.(گو)خردسالی بود و او سزاوار تاج و تخت وکمر سخت به پادشاهی بستن نبود.
سپاهیان در انجمن گفتند که این کودک خرد نه سپاه داند نه داد،نه خشم و نه تخت و کلاه.پادشاه را برادری بود به نام(مای)و او را به پادشاهی بر گزیدند و بر تخت بنشاندند.آنگاه مام(گو) را به همسری انتخاب کرد و آن پریچهر از(مای)آبستن شد و از او پسری زاد (طلحند) نام.زمانیکه (گو)هفت ساله و(طلحند)دوساله بودند، (مای)بیمارودل او پرازدردشد وپس ازدوهفته بمرد.
فرزانه ای به رایزنان بگفت که بانوی این دو شوی نیک مرد(دوپادشاه فوت شده) را به شهریاری بر گزینند.
همان به که این زن بود شهریار که او ماند زین مهتران یادگار
وآنگاه که فرزند سزاوارگاه شود،بزرگی وگنج وسپاه بدودهد.بگفتارایشان زن نیک بخت تاج بیفروخت وتخت بیاراست وآن دو فرزند،آن دو مهترنژادخردمند را بدیشان سپرد،وهیچ زمان از آنان جدا نبود،وازدیدار ایشان شادمان بود،چو نیرومند ودانا و برهردانشی تواناشدند،گاه به گاه،یک به یک به نزد مادر پارسا میرفتند و پرسش می کردند که: (ازماکدام شایسته تر،به دل برتر وبایسته تراست)
چنین گفت مادر به هر دو پسر که تا از شما با که یابم هنر
و به آنها میگفت ازآنجاکه هر دو نژاد شاهی داریدبایست که خرد،شرم،پرهیز و داد از آن شماباشد.هرگاه هر یک تنها به سوی مادر می آمدند،چنین سخن می راندند:
که ازما دو فرزند کشور کراست؟ بشاهی واین تخت وافسر کراست؟
مادر،به این یک می گفت که تخت از آن تست و به پسر دیگر هم بدین سان سخن میراند تااین سخن کهن شد.
دل هر دوان شاد کردی به تخت بگنج و سپاه و بنام و به بخت
رسیدن هر دو بمردی به جای بد آموز شد هر دو را رهنمای
ز گفت بد آموز جوشان شدند به نزدیک مادر خروشان شدند
مادر آنهارا نصیحت کرد و پند و اندرز داد و شرایط صاحب تاج وتخت شدن را برای آنها بیان کرد که از بهترین شما یکی انتخاب خواهدشد.
و چون(طلحند)ازمادر آن پندشنید،گفتار مام او دراو سودمند نیفتاد وبه مادر گفت که از سرمهتری به سود(گو)داوری کنی.
جنگ کردن(گو)و(طلحند)
دو شاهزاده با گردآوری سپاه برسرتاج وتخت پادشاهی به جنگ بایکدیگرپرداختند که در این رزمگاه (طلحند)شکست خورد و سپاهیان او پراکنده شدند.(طلحند)باردیگربه گردآوری سپاه پرداخت و به رویارویی لشکریان(گو)رفت،دو لشکربرابر یکدیگر صف آرایی کردند و نبرد آغاز گردید و دوباره سپاه(طلحند)شکست سختی خورد و خودرا درمحاصره سپاه(گو)دید و ازفرط ناراحتی ناگهان جان سپرد.
مادر ازشنیدن مرگ(طلحند) شیون کنان برسروصورت خود میزد وباچشمانی گریان انتظار بازگشت(گو) دیگر فرزندش بود که بپرسد چرا برادرکشی کرده است.
به(گو)اطلاع دادند که مادرت مرگ (طلحند)را شنیده وبسیار غمگین و ماتم زده شده ومی پندارد که شما یا سپاه تو اورا کشته است.
وقتیکه(گو)به نزد مادر می آید،مادرش با گریه،ناله و فغان به او می گوید برادر خودت را کشتی تابرتاج وتخت پادشاهی بنشینی و او را سرزنش همی کرد.
(گو) به مادر می گوید نه من برادر کشتم و نه سپاه من،او خود در محاصره سپاه جان داد.مادر مهربان این قدر نسبت به من بد گمان نباشید و برای اثبات حرفهایم تو را به رزم گاه می برم و صحنه حادثه مرگ برادرم را برتو نشان می دهم و اگر باور نکردی و آرام مگیری،تن خویش را می سوزانم تا شاد کنم جان بد اندیشان را.
مادرچون سخن های (گو)رابشنید بسیار نارحت شد از اینکه پسرش باسوختن در آتش می خواهد خود را مجازات کند،به پسرش گفت صحنه مرگ (طلحند)در رزم گاه را به من نشان ده.
(گو)بزرگان و دانایان هند را فراخواند که صحنه ای هم آنند رزمگاه جنگ درست کنند،شب تا بامداد چشم بر هم نگذاشتند تا عاقبت صفحه ای شطرنجی درست کردند که صحنه جنگ و جدال دو شاهزاده،سپاهیان آنها ومرگ(طلحند)رانشان می داد.
ز میدان چو برخاست آواز کوس جهان دید گان خواستند آبنوس
یکی تخت کردند از چار سوی دو مرد گرانمایه و نیکخو
هما نند آن کنده و رزمگاه بر روی اندر آورده روی سپاه
بر آن تخت صد خانه کرده نگار صفی کرده او لشکر کار زار
پس آنگه دولشکرزساج و زعاج دو شاه سر افراز با پیل و تاج
پیاده بدید اندر و با سوار همه کرده آرایش کار زار
ز اسبان و پیلان دستور شاه مبارز که اسب افگند بر سپاه
همه کرده پیکر به آیین جنگ یک تیز وجنبان یکی با درنگ
بیاراسته شاه قلب سپاه ز یک دست فرزانه نیکخواه
ابردست شاه ازدو رویه دو پیل ز پیلان شده گرد همرنگ نیل
دو اشتر بر پیل کرده بپای نشانده بر ایشان دو پاکیزه رای
به زیر شتر در دو اسب ودو مرد که پرخاش جویند روز نبرد
مبارز دورخ بر دو روی دو صف ز خون جگر بر لب آورده کف
پیاده برفتی ز پیش و زپس کجا بود در جنگ فریاد رس
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه نشستی چو فرزانه بر دست شاه
همان نیز فرزانه یک خانه بیش نرفتی نبودی ازین شاه پیش
سه خانه برفتی سر افراز پیل بدیدی همه رزمگه از دو میل
سه خانه برفتی شتر همچنان بر آورد گه بر دمان و دنان
نرفتی کسی پیش رخ کینه خواه همی تاختی او همه رزمگاه
همی راندهریک به میدان خویش برفتن نکردی که شاها بگرد
از آن پس ببستند بر شاه راه رخ و اسب و فرزین و سپاه
نگه کرد شاه اندران چار سوی سپه دید افگنده چین در بروی
ز اسب و ز کنده بر و بسته راه چپ و راست وپیش وپس اندرسپاه
شد ازرنج وز تشنگی شاه مات چنین یافت از چرخ گردان برات
ز شترنج طلخند بد آرزوی گو آن شاه آزاده و نیکخوی
همی کرد مادر ببازی نگاه پرازخون دل از بهر طلخند شاه
نشسته شب و روز پر دردخشم ببازی شترنج داده دو چشم
همه کام و رایش بشترنج بود ز طلخند جانش پر از رنج بود
همیشه همی ریخت خونین سرشت بران درد شترنج بودش پزشک
بدین گونه بد تا چمان و چران چنین تا سر آمد برو بر زمان
سر آمد کنون بر من این داستان چنان هم که بشنیدم ازباستان
همین تخت شترنج از آن روزگار بماندست بر مردمان یادگار
منبع:ویبلاگ بیدق
- ۹۲/۰۵/۱۳