پرسه ای در ادبیات شطرنج
نوشته های فرهنگی استاد پیشکسوت محمد زارعی
چشم آقا
روزی در یکی از مسابقات قهرمانی رده های سنی شاهد گفت و گوی یک مربی جوان شهرستانی با شاگردش بودم. مربی جوان، بی ادعا و کاربلد شهرستانی که در کنار شطرنج، شاگردانش را به سمت و سوی امور فرهنگی و اخلاقی هدایت می کند خطاب به شاگردش گفت :
چرا حقیقت را به داور نگفتی که دست به مهره زده بودی ؟
شاگرد : هیچکس ناظر حرکت من نبود !
مربی جوان : خدا که بود ...
شاگرد : با شرمساری چشم به زمین دوخت و گفت : بله
مربی جوان : پس چرا دروغ گفتی ؟
شاگرد : اگر راستش را می گفتم بازنده می شدم.
مربی جوان : به این نتیجه می رسیم که یک امتیاز بی ارزش را با دروغ گفتن گرفته ای. همین الان برو و به داور حقیقت را بگو و خود را بازنده اعلام کن.
شاگرد : چشم، آقا
شرمساری پسرک
چندی پیش، در محل برگزاری مسابقات رده های سنی پدر جوانی را دیدم که بعد از باخت فرزند خردسالش، با لحن آمرانه او را سرزنش می کرد و از حرام شدن پولهایش که برای آموزش شطرنج او هزینه کرده بود سخن می گفت ...
پسرک را غمی سنگین احاطه کرده بود. او نمی توانست پدر را متقاعد کند که حریفش از او قوی تر بود.
شرمساری در چهره پسرک موج می زد ...
در همین لحظه مادر از راه رسید
پسرک تا چشمش به مادر افتاد، بغضش ترکید ...
خود را به آغوش مادر پرمهر مادر انداخت و با صدای بلند بر مظلومیت خود گریست ...
(منبع : مجله کیهان ورزشی)
منبع:«آچمز، سایت تخصصی شطرنج ایران»
- ۹۲/۰۴/۲۶