گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

در این وبلاگ مطالب مفید،جالب و آموزنده ای در رابطه با شطرنج،کامپیوتر و فناوری اطلاعات،دین و مذهب،شعر و ادبیات، سرگرمی و... قرار خواهد گرفت.در صورتی که لینک های دانلود یا فایل های دانلود شده ، مشکلی دارد لطفا اطلاع دهید تا در اسرع وقت اصلاح شود. لطفا بنده رو از نظرات خودتون محروم نفرمایید.

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۰۹:۲۲ - محمدی
    سلام
نویسندگان
وب سايت ختم قرآن مجيد وب سايت ختم صلوات

آن شه شطرنج ‌که دل را مات کرد

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۲ ب.ظ

آن شه شطرنج ‌که دل را مات کرد

برای لحظه‌ای به بیست ‌و پنج سال پیش برگشت. غروب سرد و دلگیری که مادرش او را برای بازدید از نمایشگاهی درباره شطرنج برده بود. از میان مجسمه‌های شطرنج‌بازان بزرگ، پوسترها و عکس‌ها و نوشته‌ها، یک طرح ساده بیش‌ از همه نظرش را جلب کرده بود: یک مهندس مجارستانی در حدود دویست سال پیش دستگاهی به نام تروک را برای ماریا ترزا ملکه اتریش ساخته بود که با او شطرنج بازی می‌کرد. اما در اصل یک استاد شطرنج در محفظه زیرین این دستگاه نشسته بود و حرکات  بازی را انجام می‌داد.

 


 

نکته‌ای که برای کاسپارف بسیار جوان جالب بود و بسیاری از مواقع از به یادآوری آن به خنده می‌افتاد، این بود که اگر ملکه متوجه حقه دستگاه می‌شد، حتماً موقعی که در بازی در موقعیت بدی قرار می‌گرفت، یک تیپا حواله استاد بیچاره نهان در دستگاه می‌کرد و بیچاره استاد، هر وقت حرکت خوبی را انجام می‌داد، در حالی که لبخندی بر لبانش می‌نشست، خودش را طوری جمع جور می‌کرد که از  تیپای ملکه در امان باشد.
 

نوبت حرکت او بود. دوربین‌های زیادی در اطراف، مسابقه او و دیپ‌بلو را برای پخش در سراسر جهان ضبط می‌کردند. پیش از این بیست و چهار بار با کارپف رقیب دیرینه‌اش بازی کرده بود. طریقه فکری و سبک بازی او را می‌دانست. تمامی بازی‌های او را ده‌ها بار بازبینی و تحلیل کرده بود. اما از دیپ‌بلو، این غول فلزی - سیلیکونی چیز چندانی نمی‌دانست. می‌دانست که متخصصان آی‌بی‌ام از سوابق بازی‌های این ابَررایانه، همچون اسناد بسیار محرمانه نظامی مراقبت می‌کنند.
 

زمان گذشت. همه منتظر حرکت او بودند. سعی کرد حواسش را متمرکز کند. اما دانستن این‌که میلیون‌ها نفر همین حالا در پای تلویزیون‌ها و کامپیوتر‌هایشان منتظر حرکت او هستند، اندکی تمرکزش را بر هم زد. می‌دانست که خیلی‌ها منتطر یک حرکت ناپخته از او هستند تا با تیتر درشت اعلام کنند که انسان به ماشین باخت. سال‌ها بود که نباخته بود. در واقع از بیست‌ودوسالگی قهرمان جهان بود و این قهرمانی را اغلب کارپف به او هدیه کرده بود. برای یک لحظه آرزو کرد کاش حالا هم کارپف در برابرش نشسته بود. نه برای این که باز هم از او ببرد. برای این‌که بتواند بازتاب حرکت بعدی خود را در چهره و حرکات او بخواند. اما... .
 

می‌دانست که در برابر سرعت سرسام‌آور محاسبات دیپ‌بلو حرفی برای گفتن ندارد. اما یک سال پیش که بازی را از این ماشین برده بود هم، سرعت آن قابل مقایسه با سرعت انسان نبود: ارزیابی یکصد میلیون وضعیت در یک ثانیه. در فاصله این یک سال یکصد میلیون دیگر به آن اضافه شده بود. در هر صورت برای او چه فرقی می‌کرد؟ یکصد میلیون یا دویست میلیون؟ او فقط به استعداد و خلاقیت انسانی خود امید داشت. اما آیا استعداد و توانایی انسان هم مانند ماشین همیشه یکسان و آماده به کار است؟
 

این چیزی بود که ذهنش را مشغول کرده بود و این که آیا اساساً انسان همیشه می‌خواهد از همه استعدادهایش بهره گیرد. به یاد جمله‌ای افتاد که سال‌ها پیش در رمانی خوانده بود: <آهو نه تنها باید مواظب دام باشد، بلکه باید مراقب وسوسه‌هایی در درونش باشد که او را به طرف دام می‌کشاند.> و او شاید بیش از هر کس مفهوم این وسوسه‌ها را می‌دانست. بیش از پانزده سال بر بام شطرنج جهان ایستاده بود. شادترین روز زندگی او، روزی بود که در 1984 برای اولین بار در برابر کارپف پیروز شد و قهرمانی جهان را به دست آورد. از آن پس تنها، پیروزی را تکرار کرده بود، اما از آن شادی اولیه دیگر خبری نبود. وسوسه آمده بود؛ حلقه‌های تودرتوی دام  پهن شده بود!
 

سرانجام حرکتش را انجام داد... تنها ثانیه‌ای کافی بود دریابد که اگر حالا کارپف در برابرش نشسته بود لبخندی از سر شادی بر لبانش می‌نشست و با لذت خودش را در صندلی جابه‌جا می‌کرد. آری خودش پیش از هر کس دریافته بود که حرکتش ناپخته بود.
 

دیپ‌بلو اما، خاطره‌ای نداشت. نه مادری که او را به نمایشگاهی ببرد و نه رقیبی که از هماوردی با او بهراسد و یا لذت ببرد. نه قهرمان جهان شدن را می‌فهمید و نه عادی شدن قهرمان جهان بودن را. نمی‌دانست که با این حرکتِ کاسپارف و حرکتِ بعدی خوش، رسانه‌ها تیتر خواهند زد که ماشین در برابر انسان پیروز شد؛ نمی‌دانست که فردا سهام آی‌بی‌ام 5/2 درصد افزایش خواهد یافت. نمی‌دانست که مدیران ای‌بی‌ام تقاضای کاسپارف را برای تکرار بازی در سال بعد نخواهند پذیرفت، آن گونه که کاسپارف تقاضای آن‌ها را پس از بُرد سال قبل پذیرفته بود؛ نمی‌دانست دام کدام است و وسوسه کدام؟ و ... .
 

یک ثانیه گذشت. دویست میلیون وضعیت را بررسی کرد. و یک ثانیه دیگر. کافی بود. رسانه‌ها تیتر زدند: انسان در برابر ماشین باخت.
کاسپارف سرش را میان دو دست گرفته بود. ناراحت نبود. فقط خسته بود. خسته‌تر از آن که حتی تیپایی روانه متخصصان آی‌بی‌ام که در محفظه زیرین دیپ‌بلو پنهان شده بودند و می‌خندیدند روانه کند.


  • نوشته:هرمزپور رستمی
  • تنظیم:غلامرضا خواجویی نژاد
  • سید شهاب طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی