اشعار شطرنج کودکانه
سلام سلام بچه ها گل های خوب و زیبا
حرکت مهره ها رو می خوام بگم به شما
صفحه شطرنج و ببین چارگوشه هر بچه ای اینو بدونه باهوشه
سفید و سیاه داره و 64 خونه مهرهء اول و سفید میرونه
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۳
اشعار شطرنج کودکانه
سلام سلام بچه ها گل های خوب و زیبا
حرکت مهره ها رو می خوام بگم به شما
صفحه شطرنج و ببین چارگوشه هر بچه ای اینو بدونه باهوشه
سفید و سیاه داره و 64 خونه مهرهء اول و سفید میرونه
بـچـیـن مـیـز قمـارت را،دل از مـن روی مـاه از تو
بیــا بــردار بـازی کـن،سـفـیــد از مــن سیـاه از تــو
هــمـیـشـه آخـر بـازی کـسـی کـه سـوخـت مـن بودم
هـمـیـشـه بـاخت با مـن بود،گـاه از عشق گــاه از تو
تـمـــام خـانـــه هـــا را بــر سـرم آوار کـــردی و...
کـسـی جــرات نــدارد تـــا بـگــیـرد اشـتـبـــاه از تـو
تــو رخ مـی تـابــی و مــن قـلعـه ات را آرزومـنــدم
خر است این اسب اگر یک لحظه بردارد نگاه از تو
گـل مـن! فـیــل ما مست است وگاهی کج روی دارد
نـگـیـری خـرده بـر مـسـتــان اگـر بسـتنـد راه از تو
دریــن بـن بست حـیـرانـی،کجـا می رانـی ام دیگــر
چــه دارم رو کنــم-زیبــای کـافــر کیـش آه از تــــو
شاعر : جواد اسلامی
در صفحه ی شطرنج ،حیران مانده ام امروز
چون مهره های گیج ِ پایان مانده ام امروز
در نیمه ی پنهان ِ چشمم یک غزل باقیست
در استوای دل پریشان مانده ام امروز
بازی شروعش با تو بود و آخرش با تو
در آچمز هایت فراوان مانده ام امروز
من مات در کیش ِ هجوم ِ اسب رویاهام
بازنده ای سردر گریبان مانده ام امروز
اکرم بهرامچی
جنگ من شطرنج است / اسب من در رنج است
شاه دل کیش هوس / آرزو در پیش و پس
خانه های زندگی / پر ز هر آلودگی
سحر و جادویی کمین / می کند بر این زمین
ارتشی بر پا شود / خیر و شر پیدا شود
دیگری دشمن شود / چون که غیر از من شود
خط دهد افکار تو / مات دشمن کار تو
می کِشد شمشیر و صف / می کُشد با این هدف
امیر افتخاری
همه مون پیاده هستیم توی این صفحه ی شطرنج
مشغول جنگ و نبردیم با غم و غصه و با رنج
بعضی رنگشون سیاهه من و تو هم که سفیدیم
میون این شصت و چارتا هی دویدیم، نرسیدیم
بعضیا شاه و وزیرن بعضیا روباه پیرن
بعضیا سوار بر اسب هی ماهارو زیر می گیرن
حتا وقتی که می میرن بعضیا خونه ندارن
بعضیا هم دوتا دوتا ساختمون و قلعه دارن
یه کسایی فیل سوارن عده ای خیلی بی عارن
پشت ما قایم شدند و مرگ مارو می شمارن
البته فرقی نداره اونیکه هیچی نداره
با اونیکه توی بازی هی می بازه بد میاره
می زنه به قلب دشمن گاهی یه سرباز ساده
شاه و از پا درمیاره دست خالی و پیاده
یکی تو خونش اسیره یکی از خوشی می میره
یکی از اون سر دنیا داره پول زور می گیره
از کدوم قبیله هستیم چه کسی رو می پرستیم
توی این صفحه ی شطرنج خوب ببین کجا نشستی
شاعر : مهدی صادقیان
نظر کردم به چشم رای و تدبیر - ندیدم به ز خاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بر دوز - ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل - که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت - که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بینظیرش - نگردد هرگز از حالی به حالی
سعدی
من مگر مهره شطرنج تو بودم مرا چرخاندی
بارها دور زدی صفحه تقدیر مرا گرداندی
دست ویرانگر تو بود به هر سویم برد
همچو بازیگر قهار ، مرا سوزاندی
شاعر : معصومه عرفانی
اینگونه که شروع شده بود/ پیداست/ که برندهای نخواهد داشت/ در هر کدام از این خانهها که باشی با مهرهای کیش میشوی/ و تنها با مرگ بازیگر است/ که به پایان صفحه میرسیم/ من/ آخرین پیادهی جهان بودم/ فقط میخواستم:/ بعد از عبور از خانه هفت/ به اسبی تبدیل شوم تا برای رویاهایتان/ لباس مناسب بیاورد/ یا به فیلی متفکر/ تا دیگر/ یاد هندوستان نکنید فقط میخواستم/ بعد از عبور از قرن هفت/ به قلعهای قدیمی دربیایم/ که پناهگاه کبوتران نیمه راه است/ یا وزیری ساده شوم/ که با بلیت اتوبوس و صف نان/ آشنایی کامل دارد/ فقط میخواستم:
/... دیگر دیر شده است/ در هر کدام از این خانهها که باشی/ تفاوتی نخواهد داشت/ حالا شما را/ با مخترع این بازی و/ صفحهی رنج/ تنها میگذارم/- کیش/ و/ مات!
صادق کریمی
در شطرنج زندگی
سکوت داور بازی ماست
اما
هم آغوش می شود
ذهن بارانی ام
با طعم گس گیلاس لب هایت
وقتی نا گفته هایت
مرا کیش و مات می کند
نازنین واشقانی فراهانی
بازی ما سال هاست که شروع شده...
مترسکی گرفتار شطرنج زندگی...
بازی سیاه و سفید...
و نه حتی خاکستری...
و من ، آن مهره ی همیشه تاریک در خانه های همیشه تاریک قدم گذاشته ام...
رخت را به رخم بکش...
من مات توام...
سالهاست که مات توام...
ملکه ی روشنی ها ...
سالهاست که از این شطرنج ، تنها رنجش برای من است...
اما شیرین ترین رنج از آن من است وقتی مات تو می شوم...
مات توام...
مهرانه مظفری