گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود

گنج سعادت

در این وبلاگ مطالب مفید،جالب و آموزنده ای در رابطه با شطرنج،کامپیوتر و فناوری اطلاعات،دین و مذهب،شعر و ادبیات، سرگرمی و... قرار خواهد گرفت.در صورتی که لینک های دانلود یا فایل های دانلود شده ، مشکلی دارد لطفا اطلاع دهید تا در اسرع وقت اصلاح شود. لطفا بنده رو از نظرات خودتون محروم نفرمایید.

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۰۹:۲۲ - محمدی
    سلام
نویسندگان
وب سايت ختم قرآن مجيد وب سايت ختم صلوات

۶۰۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۶
مرداد
۹۲

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

از : فاضل نظری

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست

یوسف عوض شده ست ، زلیخا عوض شده ست

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق سال هاست که فتوا عوض شده ست

خوکن به قایقت که به ساحل نمی رسیم

خو کن که جای ساحل ودریا عوض شده ست

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید

اکنون به خانه آمده اما عوض شده ست

حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق

من همچنان همانم ودنیا عوض شده ست      

از : فاضل نظری

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم

بگذار در جدا شدن از یار جان دهم 

همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش

چون بوته زار دست برایش تکان دهم 

دل برده از من آنکه ز من دل بریده است

دیگردر این قمار نباید زیان دهم 

یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود

چون نیستم صبور چرا امتحان دهم

یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست

نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

یکی از ناب ترین شعرهای فاضل نظری :

خطی کشید روی تمام سوال ها

تعریف ها ، معادله ها ، احتمال ها 

خطی کشید روی تساوی عقل و عشق

خطی دگر به قاعده ها و مثال ها 

خطی دگر کشید به قانون خویشتن

قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها 

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید

خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد

با عشق ممکن است تمام محال ها

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲


فاضل نظری :

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

 چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

از فاضل نظری

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد

 

«او» که اخمت را گفت و خنده تقدیم تو کرد

آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد

 

برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد

 

چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد

 

زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

از : فاضل نظری

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو کردی  کــــه دیگر بـــر نگـردم  پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن

عهد بستــی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ی ما نیست ، حرفش را نزن

خورده ای سوگند روزی عهد خـــود را بشکنــــی

این شکستن نا مسلمانی است ، حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانــی است ، حرفش را نزن


از فرامرز عرب عامری

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

من از خدا که تو را آفرید، ممنونم

از آنکه روح به جسمت دمید، ممنونم

از آنکه مثل بت کوچکی تراشت داد

از آنکه طرح تنت را کشید ممنونم

تو راه میروی اندام شهر می لرزد

من از تمام درختان بید ممنونم

در این غروب، در این روزهای تنهایی

از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت

و آنکه آمد و او را خرید، ممنونم

من از نگاه پریشان آن زلیخایی

  • سید شهاب طاهری
۱۶
مرداد
۹۲

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند

مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب

اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند

مانند شمع در غم تو آب می شوم

مردم به فرم مردن من گیر داده اند

چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم

وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند

در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است

گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند

دامن زدم به خون که بدست آورم تو را

  • سید شهاب طاهری